سرود آفرینش
علی شریعتی
"در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود، و آن کلمه خدا بود "
و"کلمه" بی زبانی که بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه میتواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود و با "نبودن" چگونه میتوان "بودن"؟
خدا بود و با او ، عدم
و عدم گوش نداشت ،
و حرفهایی هست برای" گفتن"
که اگر گوشی نبود ؛
نمیگوئیم
و حرفهایی هست برای نگفتن
حرفهایی که هر گز سر به "ابتذال گفتن" فرود نمی آورند.
حرفهایی زیبا ، شگفت و اهورایی همین هایند.
و سرمایه ماورائی هر کس به اندازه حرفهایی هست که برای نگفتن دارد ،
حرفهایی بی تاب و طاقت فرسا ،
که همچون زبانه های بی قرار آتشند،
و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند؛
کلماتی که پاره هلی بودن آدمی اند .
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند ؛
اگر یافتند ، یافته میشوند.
و .
در صمیم وجدان او آرام میگیرند.
اگر مخاطب خویش را نیافتند ، نیستند .
و اگر او را گم کردند ،رکح را از درون به آتش میکشند.
و دمادمذ، حریق های دهشتناک عذاب بر می افروزند .
و خداوند برای نگفتن حرفهای بسیار داشت.
که در بیکرانگی دلش موج میزد و بی قرارش میکرد.
و
عدم چگونه میتوانست مخاطب او باشد ؟
هر کس گمشده ای دارد و خدا
گمشده ای داشت
و هر کس دوتاست و خدای یکی بود.
هر کس به اندازه ای که احساسش میکنند هست.
هر کسی را نه بدانگونه که "هست " احساس میکنند.
و بدانگونه که احساسش میکنند هست .
انسان یک لفظ است .
که بر زبان آشنا می گذرد .
و بودن خویش را از زبان دوست میشنود.
هر کس کلمه ای است
که از عقیم ماندن می هراسد. و در خفقان جنین، خون میخورد .
و کلمه مسیح است .
درباره این سایت